ويروس لعنتي و دندونهاي خوشگل
ناز گلك روزهاي عجيبي را گذرونديم ولي من باز هم نتونستم بيام و وبلاگت را به روز كنم و از اين مسئله ناراحتم چون هر اتفاقي اگر همون موقع نوشته بشه همه احساسات تلخ و شيرينش را در خود داره و بهتر به دل ميشينه اما واقعا" وقت كم ميارم چه سر كار و چه تو خونه...........
دخترم خوشحالي بابت خوب وزن گرفتنت ديري نپاييد چون ويروس لعنتي اومد سراغت و سه شبانه روز تو تب ميسوختي و بعد از اينكه تبت قطع شد يك شب تا صبح هر 2 ساعت يك بار بيدار ميشدي و يه عالمه گريه ميكردي و در نهايت صبح تمام بدنت دونه هاي ريز زير پوستي زده بود و فكر كنم خارش آنها اذيتت ميكرد . البته وقتي تب كردي و بردمت دكتر چون تبت بالاي 38 درجه بود دكترت حدس زد كه اين بيماري را گرفتي و درموردش به من آگاهي داده بود وگرنه من خيلي ميترسيدم. خلاصه كه 5 روز تمام به غير از شير به هيچ چيز ديگه اي لب نزدي و كلي لاغر شدي. اما تمام اين دلهره ها و نارحتي ها و استرس ها با ديدن و حس كردن اون مرواريدهاي خوشگل دندوني از بين رفت . يعني در تاريخ 2/6/93 صداي دو تا دندان خوشگلت را موقع آب خوردن شنيدم و بعد به بابايي گفتم و حسشون كرديم .مباركت باشه عزيز دلم .....
خيلي دوست داري اين دو تا دندون خوشگلت را به ليوان بزني و صداشون را بشنوي. تازگيها غريبي ميكني و خيلي بيشتر از قبل به من ميچسبي، حتي گاهي اوقات از بغل من بغل بابايي هم نميري و بهانه ميگيري ، كلا" بعد از مريضيت يكم غرغرو و نق نقو شدي دخترك. يه خرگوش موزيكال برات خريدم كه خيلي دوستش داري و همراه با آهنگش كلي خودت را تكون ميدي و ميرقصي . مثل همه بچه ها هم عاشق دد هستي و وقتي حوصله ات سر ميره در خونه را نشون ميدي و خودت را ميكشوني سمتش تا ببريمت بيرون . مامان زهره و پدر جون و عمه هات خيلي لوست ميكنن و من از اين بابت خيلي نگرانم . اصلا از بچه لوس و غرغرو خوشم نمياد . خدا كنه كه اين بد اخلاقي هات مخصوص دوران بعد از مريضي و دندون در آوردنت باشه و دختر مامان مثل قبل خوش اخلاق بشه.
پنج شنبه بعداز ظهر هم حوصله ات سر رفته بود و ما تصميم گرفتيم كه جهت عوض شدن حال و هوات يه سري بريم پارك . لازم به ذكر است كه شما از وقتي سوار ماشين شديم لالا كردين ، 5/1 ساعت تو پارك منتظر شديم باز هم خوب خوابيدي و وقتي نااميد شديم و برگشتيم خونه دوباره بيدار شدي و از اين دد و پارك هيچي متوجه نشدي.
ديروز با بابايي وقت گذاشتيم تا آلبوم مخصوصت را تكميل كنيم ولي خيلي كار سختي بود و هنوز هم خيلي كار داره . بابايي يك عالمه عكس انتخاب كرد تا چاپ كنه .در ضمن ديروز هم شما خيلي بد اخلاقي كردي و غذا هم نميخوردي، انگار حوصله ات از من و بابايي سر رفته بود يا دنبال مامان زهره ميگشتي. نميدانم ولي بهر حال ما دست به دامن عمه الهام شديم كه بياد و باهات بازي كنه و تونست يك ساعتي سرگرمت كنه تا من و بابايي براي آلبومت عكس انتخاب كنيم . خلاصه روزها يكي يكي ميگذره و هر كدوم به يه رنگي البته همه اش قشنگه و هر كدوم سختي خاص خودش را داره . توي هفته معمولا وقتي از سر كار برميگردم يه ساعتي بازي ميكنيم و وقتي خسته شدي كنارهم يك ساعتي ميخوابيم چون منم ديگه اون موقع از خستگي هلاكم و بعد از بيدار شدنت هم دوباره بازي و غذا و دد تا ساعت 11 شب كه تو ميخوابي ومن تازه سانس بعد كارم مربوط به كارهاي خونه و غذ تا ساعت 1/5 -2 شروع ميشه. خداييش براي من كه قبلا" در هر شرايطي بودم ساعت 11 ميخوابيدم خيلي سخته و فقط دلم به اون يه ساعت خواب ظهر با همديگه خوشه .
انگاربعد از مدتها خيلي حرف زدم و درد دل كردم و حالا حس خيلي خوبي دارم. راست ميگن دختر مونس مامانه هاااااااااااا
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﯿﺮ
ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡِ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺭﺍ ﻭﺟﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖِ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪﻫﺎﯼِ ﺗﻮ
ﻧﯿﺴﺖ ...