بالاخره دكتررا راضي كرديم ...
نوگلكم ديروز وقت دكتر داشتيم و بالاخره دكتر از روند وزنگيري سه هفته گذشته راضي بود و گفت هر كاري كه اين مدت كرديم را ادامه بديم . مجوز هم براي اضافه كردن يك سري مواد غذايي ديگه به سوپت گرفتيم و كلي خوشحال بوديم . اما انگار چشمت كرده باشم دوباره بد غذا شدي و سوپت را نميخوردي اما ديشب با ولع تمام ميخواستي از پلو ما بخوري .خلاصه كه اين غذا خوردن شما هم شده يه نگراني براي ما .
دخترم آخرش بابايي پيروز شد و از شنبه يه خانمي به عنوان پرستار به خونمون مياد . ديروز و پريروز مامان زهره و امروز عمه الهه با شهرزاد خانم پيشت بود . خيلي خانم مهربان و معقولي به نظر مياد اما من هنوز نميتونم فكر كنم يك لحظه هم تو تنها ، بدون مامان زهره يا عمه الهه پيشش باشي چون فكر ميكنم كه بهش عادت نداري و اصلا نميتونم تصور كنم كه يك لحظه هم احساس نا امني بكني.
من هميشه فكر ميكردم كه دوست ندارم كه يه بچه لوس و ننر داشته باشم و ميگفتم كه بچه عزيزه اما تربيتش عزيزتره ولي گاهي اوقات احساس ميكنم دارم لوست ميكنم ، با اينكه الان خيلي كوچيك هستي براي اينكه معني لوس بودن را بفهمي ولي واقعا اينقدر باهوشي كه خيلي از رفتارها را درك ميكني . تو تافته جدا بافته اي نيستي ، تو هم بايد توي اين سرزمين ، توي اين دنيا ، با همين شرايط زندگي كني ، توي همين هوا نفس بكشي و با همين مردم معاشرت داشته باشي و خيلي از رفتارها و روابط از همين حالا شكل ميگيره . من همه اينها را ميدونم ولي باز هم حس و عاطفه مادري ام غالب ميشود و از فكر جاري شدن اشكهايت قالب تهي ميكنم ......
دخملك ببخش كه خيلي پراكنده گويي كردم ، فكرم خيلي آشفته است و هجوم افكار گوناگون و نيافتن راهي منطقي در اين زمينه كلافه ام كرده است . اما هر جا كه پاي احساس در ميان است ، عقل را راهي در آن نيست.
می گویند برای هر کس میلیون ها آدم وجود دارد
که می توانند ، عاشق یکدیگر باشند ...
اما نمی دانم چرا برای من فقط تو
معنای وجود را داشتی ؛
بقیه فقط هستند ...