برفک
دخترکم
شنبه آخر شب وقتی داشتی شیر میخوردی دیدم که زبونت سفید شده ، اول فکر کردم که شیر روی زبونت مونده اما یهو یاد حرف خاله نسرین افتادم که گفته بود مبین روی زبونش برفک زده ، همون موقع بهش زنگ زدم و متوجه شدم که بله حدسم درسته و روی زبونت برفک زده . صبح اول وقت با بابایی به کلینیک کودکان رفتیم و خانم دکتر تو را معاینه و وزن کرد . ما متوجه شدیم که تو خوب وزن نگرفتی و برای من کپسول شیرافزا و برای تو قطره ای برای برفک دهانت تجویز کرد و من با یک عالمه غصه برای برفک دهانت و اینکه ممکنه اون زمانهایی که بیقراری میکردی گشنه بودی به خانه برگشتیم . امروز دهانت بهتر شده و با خوردن کپسولها ، شیر من هم بهتر شده خدارا شکر و کمی ار نگرانی من بابت کم بودن شیر و گرسنه ماندن تو کمتر شده اما دو روز گذشته به خاطر احساسی که داشتم خیلی سخت گذشت عسلکم
هنوز هم اینچنین عاشقانه دوست داشتن کسی در محدوده عقلم نمی گنجد و این فقط از قلب بر می آید که وسعت عشق در آن بی انتهاست ...
پی نوشت : راستی امروز دوباره با مامان زهره حمامت کردیم ، آنقدر حمام کردن را دوست داری که نگو اصلا صدات در نمی یاد و کلی بغل مامان زهره کیف میکنی و بعد از حمام هم دبش میخوابی و کلی حال میکنی خانوم خانوما