هجده ماهگي

بابا : رستا بگو آتنا

رستا : ميين

بابا : آتنا

رستا : ميين

بابا : آتنا

رستا : ميين

و اين داستان ادامه دارد ، داستان شوخي و بازي پدر و دختر و من هم از ديدن اين صحنه قلقلكم مي شود و مي خندم . در آغوشم مي فشارمت و ميبوسم و ميبويمت و تو دست در گردنم حلقه ميكني و شونه هايم را مي بوسي . واااااااااااااااااااااي كه لذت داشتن دختر مهرباني مثل تو حد و اندازه ندارد..........

هجده ماهه شدي دختركم و اين واكسن را هم زديم ، من خيلي استرس اين يكي را داشتم چون شنيده بودم از همه واكسنها سخت تره ، اما خدارا شكر غير از لحظات تزريق واكسن بقيه اش به خوبي گذشت .

شبهاي قدر امسال هم گذشت و تو عاشق مسجد و شلوغي و هيايوي آن بودي و توي مسجد كلي بازي و شيطوني كردي  . شب دوم  به لطف وجود عمه ها تونستم چند خطي از دعا را بخونم اما شب سوم حتي نتونستم يك خط از دعا را بخونم تا وقتي كه خوابيدي . راه مي افتادي از كنار همه رد مي شدي ، هر جا بچه اي بود كنارش مي نشستي . خوراكيت را بهش تعارف ميكردي و از خوراكيهايش بر ميداشتي . به زبان خودت باهاش احوالپرسي ميكردي و دوباره بلند ميشدي و سوژه اي جديد پيدا ميكردي . تنها جايي كه تونست دقايقي تو را ميخكوب كند كنار دختري بود كه داشت نقاشي ميكشيد . تو هم نشستي و كمي باهاش نقاشي كشيدي .خلاصه كه به دختركم خوش گذشت و من دعا كردم براي همه بچه هايي كه از كنارشان رد شدي و براي همه مادر هايي كه در انتظار گل باغ زندگيشان هستند و براي سلامتي همه كودكان عالم .باشد كه لطف خداي مهربان هميشه شامل حال دختركم من هم باشد .

يا ذا الحمد و الثنا                      اي صاحب سپاس و ستايش

يا قاضي المنايا                         اي برآورنده آرزوها

يا سميع الدعا                           بشنو نجوايم را اي بهترين شنوندگان

يا معطي الخيرات                     عطا فرما به ما بهترينت را

يا من هو علي كل شي قدير    اي آنكه بر همه چيز تواناست