دختر گل ما، رستا ،دختر گل ما، رستا ،، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

مسافر كوچولوي ما

مامايييييييييييي بابايييييييييييييييييي

رستا ديروز هزار بار اين دو تا كلمه را گفتي شايد هم بيشتر .اما من بازم هر دفعه دوست داشتم بغلت كنم و ببوسمت . قشنگ ترين كلمه اي هست كه ميگي به خدا .   دختركم خيلي باهوشي خدارا شكر . ديروز يكي از كتاب داستاهايت را برايت از روي عكسهاش تعريف كردم . خيلي دوست داشتي و با دقت دو سه بار گوش دادي و بعد از ظهر كه عمه ات اومده بود به زبون خودت براش اون قصه را گفتي . از تعجب دهنم باز مونده بود عزيزكم .....   روزهايي كه من تو خونه ام اجازه نميدي هيچ كار ديگه اي بكنم . فقط و فقط بايد پيش تو بشينم يا باهات بازي كنم  . دشمنهاي درجه يك تو  ظرفشويي و گاز هستن ، تا ببيني من رفتم غذا درست كنم يا ظرف بشورم فوري ميا...
30 خرداد 1394

آفرين به دختر شجاعم

يك هفته از اينكه روي تخت خودت ميخوابي گذشته . نميدونم چرا فكر ميكردم اين مرحله را خيلي سخت پشت سر بگذاريم اما فقط يكي دو شب اول كمي بهانه گرفتي ولي بعد با شجاعت تمام روي تخت خودت ميخوابي البته من هم نزديك تو و پايين تخت ميخوابم چون معمولا توي شب يك بار يا دو بار براي شير بيدار ميشي . بايد اعتراف كنم كه تو از مامانت شجاع تري و انگار تمام نگراني من براي خودم بوده نه براي تو و در واقع من نميخواستم از تو جدا بشم . خلاصه كه من فكر ميكنم سه تا مرحله سخت بعد از يك سالگي در پيش داشتيم كه يكي و نصفيش را رد كرديم و يكي و نصفي ديگه باقي مونده. اون نصفي كه رد كرديم هم در مورد جيش و پوشك هست . الان دو سه ماهي هست كه تو وقتي پيش من و مامان زهره هستي...
24 خرداد 1394

سلام دختركم

سلام دختر نازم ، بعد از حدود 50 روز دوباره با انرژي اومدم تا براي عزيز دردونه ام بنويسم . دلم نميخواد در مورد سختي روزهايي كه گذشت حرف بزنم و دلم نميخواست با ذهن خسته و آشفته برايت بنويسم و امروز احساس ميكنم دوباره همان مادر پرانرژي گذشته هستم . اما اينو بايد بگم كه همه اين مشكلات نتونست اندكي روي روابطم با تو تاثير بگذاره . تا تو را ميديدم دنيايم عوض ميشد و همه كار و حواشي مربوط به آن را فراموش ميكردم و با هم خوش بوديم . راستش تو اين حدود 2 ماه خيلي بزرگ شدي . تقريبا همه كلمات را تكرار ميكني و طوطي خوشگل مامان شدي . ابراز محبت كردنت رنگ و بوي ديگري گرفته و با شكل كوچولوت مثل آدم بزرگها محبت ميكني . عاشق پدر جون و مامان زهره و عمه هات هستي ...
19 خرداد 1394
1