بالا خره این روز هم رسید
از روزی که به دنیا اومدی و نفس به نفسم شیر خوردی گهگاهی به امروزی می اندیشیدم که ناگزیرم بهت بگم دیگه می می بد شده و نگاه معصومت را تصور میکردم که در چشمم دنبال قساوت و سنگدلی میگرده که چرا مامانم با من این کار را میکنه.... به این روز رسیدیم ، لحظات شیرین و آرامش بخش شیر خوردن تو تکرار نشدنی است . من خیلی با خودم کلنجار رفتم که تا آنجا که میشه به تعویق بیفته اما بیشتر از این دیگه به ضرر تو بود و من به همین خاطر مقاومت کردم و تو هم خانم وار و معصومانه پذیرفتی . مرا شرمنده قدرتت کردی و از معصومیتت دیشب اشک ریختم . فکرهای زیادی به مغزم هجوم آورده ، تو هر روز بزرگتر میشوی و مستقل تر و من هر روز وابسته تر ....
نویسنده :
نگارينا
11:47