قدمهايت روي چشمانم
بالاخره روزي رسيد كه تو اولين قدمهاي كوچولوت را بدون دست من و بابا و ديوار و مبل برداشتي و بي پروا به سويم آمدي . به قدري ذوق زده شده بودم كه تا چند لحظه نميتونستم عكس العملي نشون بدم و همه اش ميترسيدم كه بيفتي زمين . خيلي خيلي لحظه قشنگي بود . وقتي به خودم آمدم فرياد زدم و بابايي را صدا كردم تا بياد و قدمهاي دختر كوچولوش را بوسه باران بكنه .خلاصه كه ديروز روز قشنگي بود و من خيلي خوشحال بودم و تو تا شب چندين بار اين كار را تكرار كردي . اميدوارم كه هميشه قدمهايت را در راه زندگي استوار و محكم برداري دلبندم .... اميدوارم كه قدمهايت در راه تحصيل علم انتها نداشته باشد و مدارج بالاي علمي را يكي يكي طي كني دختر باهوشم .... ...
نویسنده :
نگارينا
9:32