هفت ماهگي نوگل خندانم
دختركم ، نوگلم ، عزيزكم هفت ماه از روزي كه به دنيا اومدي گذشته و من فكر ميكنم زود گذشت و همه لحظاتي كه گذشت با تو خوب و دوست داشتني بود ، اين روزها سرعت يادگيري و تغييرات تو خيلي زياده و هر لحظه ميتوان منتظر كاري جديد از تو بود و ما را شگفت زده ميكني . تعطيلات اخير همه فاميل رفته بودند شمال اما ما به خاطر گرما و شلوغي نرفتيم چون مطمئن بوديم كه تو اذيت ميشي ولي با خاله سيمين و تارا و مامان زهره و پدر جون رفتيم كاهكش اتفاقا" خيلي خوش گذشت و هوا عالي بود . تو با روروئكت توي ايوون بزرگ اونجا خيلي حال كردي و از اين ور به اون ور ميدويدي. براي اولين بار تونستي زاينده رود را اونجا ببيني و كلي براش ذوق كردي . آخه رودخونه اونجا آب داره . در مورد كاهكش بگم كه روستاي پدري مامان زهره هست و بابابزرگ من كدخداي اين ده بوده و اونجا يك خونه بزرگ داريم ، هواش عاليههههههههه و از همه مهمتر كنار رودخانه هست واز نظر موقعيت مكاني نزديك شهر سامان و پل زمانخان معروف هست ، ديگه خيلي برات تعريف نميكنم چون ميدونم الان كه اينها را ميخوني بارها و بارها با هم اونجا رفتيم .
عروسكم چند روزه كه خيلي فكرم درگيره چون باباييت ترجيح ميده كه يك پرستار خوب و مطمئن برات پيدا كنه و زحمت اضافي براي مامان زهره نداشته باشيم ، البته با توجه به اينكه مامان زهره كمرش را عمل كرده و از اول مهر ميره سر كار منم فكر ميكنم اگر بتونيم كسي را پيدا كنيم كه توي فرصت باقيمانده همراه با مامان زهره تو را نگهداري كنه و مامان از خوب بودنش من را مطمئن كنه خيلي خوب ميشه ، ولي من بازم ته دلم ناراحتم و خيالم راحت نيست . اميدوارم خدا كمك كنه تا بهترين اتفاق ممكن در اين زمينه بيفته .
خوشگلكم ديگه ميشيني اما بعضي وقتها هم يهو تعادلت را از دست ميدي و ولو ميشي يا وقتي ميخواي فضولي كني سريع تغيير وضعيت ميدي و سينه خيز ميري. ديروز باباييت يه كاري داشت يه لحظه رفتم پيشش و ازت غافل شدم وقتي برگشتم هر چي نگاه كردم پيدات نميكردم ، آخرش ديديم پاهات از كنار ميز تلويزيون پيداست . رفته بودي بين مبل و ميز گير افتاده بودي . ديگه دد را به خوبي ميشناسي و اگه كسي لباس دد بپوشه سريع ميپري بغلش و ذوق ميكني. وقتي سوار ماشين ميشيم دوست داري بري بغل بابات و رانندگي كني البته من با اين كارمخالفم چون ميترسم بد عادت بشي و اين كار خطرناكيه اما شما دوتا مگه به حرف من گوش ميدين آخه....... فداي خنده هات بشم كه تازگي با صدا ميخندي و ذوق ميكني و كلا خيلي دختر خوش اخلاقي هستي البته اميدوارم چشمت نكنم چون مامان هزره ميگه مادر ، پدرها بيشتر از بقيه بچه هاشون را چشم ميكنن
از ديروز وقتي سينه خيز ميري سعي ميكني روي زانوهات بلند بشي وچهار دست و پا بري، براي چند ثانيه خودت را نگه ميداري ولي بعدش توان زانوهاي كوچولوت كم ميشه و ميفتي قربون پاهاي خوشگلت برم .
خلاصه كه روزهاي شيرين ولي سختي را ميگذرونيم ، سخت چون پذيرفتن مسئوليت، نگهداري و تربيت فرشته هايي چون تو كاري خطير و بزرگه و توان زيادي ميخواد ولي من باز هم خدارا هزاران بار سپاس ميگويم كه گل دختري مثل تو را به من داد و هزاران بار ازش ميخوام كه توان آن را نيز به من بده كه از عهده اش به خوبي بربيام .
از روزي كه به دنيا اومدي
تمام دنياي من شدي
از روزي كه چشم گشودي
همه گوش و چشم من شدي
اي فرشته رويايي من
دختر نازم