دختر گل ما، رستا ،دختر گل ما، رستا ،، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

مسافر كوچولوي ما

هفت ماهگي نوگل خندانم

1393/5/14 11:05
نویسنده : نگارينا
135 بازدید
اشتراک گذاری

دختركم ، نوگلم ، عزيزكم هفت ماه از روزي كه به دنيا اومدي گذشته و من فكر ميكنم زود گذشت و همه لحظاتي كه گذشت با تو خوب و دوست داشتني بود ، اين روزها سرعت يادگيري و تغييرات تو خيلي زياده و هر لحظه ميتوان منتظر كاري جديد از تو بود و ما را شگفت زده ميكني تعجب. تعطيلات اخير همه فاميل رفته بودند شمال اما ما به خاطر گرما و شلوغي نرفتيم چون مطمئن بوديم كه تو اذيت ميشي ولي با خاله سيمين و تارا و مامان زهره و پدر جون رفتيم كاهكش اتفاقا" خيلي خوش گذشت و هوا عالي بود .آرام تو با روروئكت توي ايوون بزرگ اونجا خيلي حال كردي و از اين ور به اون ور ميدويدي. براي اولين بار تونستي زاينده رود را اونجا ببيني و كلي براش ذوق كردي . آخه رودخونه اونجا آب داره . در مورد كاهكش بگم كه روستاي پدري مامان زهره هست و بابابزرگ من كدخداي اين ده بوده و اونجا يك خونه بزرگ داريم ، هواش عاليههههههههه و از همه مهمتر كنار رودخانه هست واز نظر موقعيت مكاني نزديك شهر سامان و پل زمانخان معروف هست ، ديگه خيلي برات تعريف نميكنم چون ميدونم الان كه اينها را ميخوني بارها و بارها با هم اونجا رفتيم .زیبا

 

عروسكم چند روزه كه خيلي فكرم درگيره چون باباييت ترجيح ميده كه يك پرستار خوب و مطمئن برات پيدا كنه و زحمت اضافي براي مامان زهره نداشته باشيم ،غمگین البته با توجه به اينكه مامان زهره كمرش را عمل كرده و از اول مهر ميره سر كار منم فكر ميكنم اگر بتونيم كسي را پيدا كنيم كه توي فرصت باقيمانده همراه با مامان زهره تو را نگهداري كنه و مامان از خوب بودنش من را مطمئن كنه خيلي خوب ميشه ، ولي من بازم ته دلم ناراحتم و خيالم راحت نيست . اميدوارم خدا كمك كنه تا بهترين اتفاق ممكن در اين زمينه بيفته .فرشته

 

خوشگلكم ديگه ميشيني اما بعضي وقتها هم يهو تعادلت را از دست ميدي و ولو ميشي يا وقتي ميخواي فضولي كني سريع تغيير وضعيت ميدي و سينه خيز ميري. ديروز باباييت يه كاري داشت يه لحظه رفتم  پيشش و ازت غافل شدم وقتي برگشتم هر چي نگاه كردم پيدات نميكردمسوت ، آخرش ديديم پاهات از كنار ميز تلويزيون پيداست . رفته بودي بين مبل و ميز گير افتاده بودي . ديگه دد را به خوبي ميشناسي و اگه كسي لباس دد بپوشه سريع ميپري بغلش و ذوق ميكني. وقتي سوار ماشين ميشيم دوست داري بري بغل بابات و رانندگي كني البته من با اين كارمخالفم چون ميترسم بد عادت بشي و اين كار خطرناكيه اما شما دوتا مگه به حرف من گوش ميدين آخه.......خنده  فداي خنده هات بشم كه تازگي با صدا ميخندي و ذوق ميكني و كلا خيلي دختر خوش اخلاقي هستي البته اميدوارم چشمت نكنم چون مامان هزره ميگه مادر ، پدرها بيشتر از بقيه بچه هاشون را چشم ميكنن  دلخور

 

 از ديروز وقتي سينه خيز ميري سعي ميكني روي زانوهات بلند بشي وچهار دست و پا بري، براي چند ثانيه خودت را نگه ميداري ولي بعدش توان زانوهاي كوچولوت كم ميشه و ميفتي قربون پاهاي خوشگلت برم .بوس

خلاصه كه روزهاي شيرين ولي سختي را ميگذرونيم ، سخت چون  پذيرفتن مسئوليت، نگهداري و تربيت  فرشته هايي چون تو كاري خطير و بزرگه و توان زيادي ميخواد ولي من باز هم خدارا هزاران بار سپاس ميگويم كه گل دختري مثل تو را به من داد و هزاران بار ازش ميخوام كه توان آن را نيز به من بده كه از عهده اش به خوبي بربيام بغل.

 

از روزي كه به دنيا اومدي

تمام دنياي من شدي

از روزي كه چشم گشودي

همه گوش و چشم من شدي

اي فرشته رويايي من

دختر نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زهرا
15 مرداد 93 11:22
انگشت تازه می خواهم بلند مثل بادبان کشتی ، گردن زرافه تا برایت پیراهنی از شعر ببافم و برایت الفبایی کشف کنم متفاوت با الفبای تمام زبان ها الفبایی از هارمونی باران از غبار هاله ی ماه ......... تنها برای تو دلبندم ....