دختر روياها
دختر نازم مشغله هاي اين روزهاي اخير باعث شد كه كه در نوشتن وبلاگت تاخير بيفته ولي قول ميدم كه از اين به بعد بيشتر برات بنويسم . 6 ماه هم گذشت و ما به روز تاريخي بازگشت به كار رسيديم ، خيلي ازت ممنونم كه اينقدر راحت با اين موضوع كنار اومدي و به مامان خيلي كمك كردي و بهم روحيه دادي عزيز دلم و خيلي از مامان زهره متشكريم كه وجودش برام روحيه اي مضاعف بود و خيالم راحته از اينكه خيلي بهتر از من به تو رسيدگي ميكنه . البته من سر كار خيلي دلم برات تنگ ميشه و عكست را روي دسكتاپ كامپيوترم گذاشتم و نگاهت ميكنم و قربون شكل ماهت ميرم عزيزكم و وقتي كه از سر كار بر ميگردم نميخوام يك لحظه ازت دور بشم و دوست دارم ببوسمت و بويت را با تمام وجود نفس بكشم . خلاصه كه در حال گذر از يك مرحله اي از زندگي هستيم و اميدوارم كه به خوبي آن را پشت سر بگذاريم .چون اين داستان داستان زندگيست و انشا... براي روزهايي كه ميخواهي مدرسه و دانشگاه بروي و روزي كه پيرهن سپيد عروسي را بپوشي تكرار ميشه فقط تو بزرگتر ميشي و اين مسائل هم مهمتر ...
واكسن 6 ماهگي را هم پشت سر گذاشتيم و بعد از يك روز ديگه تب نداشتي و نگراني من از اين بابت هم از بين رفت .خدارا شكر تا 6 ماه ديگه از واكسن خبري نيست .
دخترم بزرگ شدي و من وقتي به چشمهاي خوشگلت نگاه ميكنم سرمست ميشوم و معصوميت نگاهت باعث ميشه كه در هر لحظه هزاران بار شاكر خداي مهربون براي وجودت در زندگيمون باشم ، چند روز پيش كه داشتم بهت شير ميدادم و بهت نگاه ميكردم با خودم فكر ميكردم تو همان دختر روياهاي من هستي و من قبلا هر وقت به اين فكر ميكردم كه روزي دختري داشته باشم تصورم دختري شبيه تو بوده.....
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را می شنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشمای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند