5 ماه گذشت ....
دخترک شیطون مامان 5 ماهه شدی و همزمان با 5 ماهگی اولین سفر را نیز تجربه کردیم . آنقدر دریا را دوست داشتی و برای موجها ذوق میکردی که برایم باور کردنی نبود اما توی ماشین بیقراری میکنی من هم برای این مسافرت خیلی نگران بودم و میترسیدم که تو اذیت بشی . آخه به قدری شیطون شدی که یک لحظه آروم و فرار نداری ، برای همین نشستن توی ماشین ناراحت و محدودت میکنه و در نهایت غر میزنی . خلاصه که گذشت، خوش هم گذشت ،اما اصلا" راحت نبود .
دخترکم دو روزه که به فرنی و حریره ات ، سوپ هم اضافه شده و خدارا شکر فعلا داری میخوری .وفتی غلت میزنی حرکتهای بیشتری از خودت نشون میدی ،خیلی بامزه دور شکمت میچرخی و خودت را به چیزی که بخوای با غلت زدن میرسونی و کلا" نمیشه یک لحظه هم ازت عافل شد . به چیزایی علاقه نشون میدی که آدم شاخ در میاره آخه مگه ریشه های فرش خوردنیه عسلک ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حرف زدنت هم واضح تر شده و الفاظ ده ده و مه مه و به به را به راحتی تلفظ میکنی اما نمیدونم میدونی که داری چی میگی یا نه ، یعنی میدونی که داری من یا بابایی را صدا میکنی و یا فقط حروف را تمرین میکنی ، راستش من هنوز باورم نشده که تو من را صدا میکنی و این ارادیه ولی بیصبرانه منتظر اون لحظه ام خوشگل مامانی .
فکر میکنم اواخر هفته یا اوایل هفته آینده به خونه جدیدمون بریم و هنوز گرفتاریهای تعمیر خونه هنوز تموم نشده و همین طور مشغله های بابایی . دخترم خیلی قدر بابای خوبت را بدون که خیلی به خاطر ما به زحمت افتاده و این روزها خیلی خسته میشه و همینطور بابا جون که واقعا مدیون کمکهای بی دریغش هستیم .باورت میشه که همه اینها به خاطر تو هست و همه عاشقت هستن نازگلم . هر کس هر کاری که از دستش بر بیاد برامون انجام میده.
مامان زهره همه اش داره برای عزیز دردونه اش یا یه چیزی میبافه یا میدوزه و تو الان کلی پیرهن قشنگ تابستونه داری دخترکم .
دست همه درد نکنه و امیدوارم که من و دخملی بتونیم همه محبتها را جبران کنیم ...
راستی ما امروز منتظر خبر تولد علیرضا خان، پسملی خاله متین بودیم اما هنوز خبری نشده و کم کم داریم نگران میشیم . امیدوارم که الان تو دل خاله متین باشه و با هم راحت و آسوده خوابیده باشن .
تو را دارم اي گل، جهان با من است.
تو تا با مني، جان جان با من است.
چو ميتابد از دور پيشانيات
كران تا كران آسمان با من است.
چو خندان به سوي من آيي به مهر
بهاري پر از ارغوان با من است !
كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختي بيكران با من است.
روانم بياسايد از هر غمي
چو بينم كه مهرت روان با من است.
چه غم دارم از تلخي روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است.