4 ماهگی
دختر گل مامان 4 ماه شیرین را با هم سپری کردیم و هر لحظه بیشتر و بیشتر به هم وابسته میشیم ، یک وابستگی دوست داشتنی و عمیق . در پایان 4 ماهگیت دوباره باید واکسن میزدی و باز هم من از چند روز قبل بیقرار و دلواپس این مسئله بودم اما خدارا شکر این بار هم تو به خوبی واکسن و این دو سه روز را تحمل کردی عزیز دلم و حتی خانمی که واکسن میزد هم متوجه شد که تو چقدر خوب و مظلومی و به من گفت که خوب نیست اینقدر مظلوم باشی چون یه وقت گرفتار ظالم میشی ولی من خودم چشم اون ظالم را از حدقه در میارم دلبرکم
کارهای تعمیر خونه به خوبی پیش میره اما خیلی وقت گیره و حسابی مارا درگیر کرده اما این باعث نشده من از تو و شیطنت های قشنگت غافل بشم . دو روزه که پاهات را کشف کردی و خیلی دوستشون داری و باهاشون بازی میکنی و تلاشی بی وقفه که بخوریشون اما هنوز موفق نشدی شیکمو
همچنان وزنت در پایین ترین سطح نمودار باقی مونده ؛ یعنی در پایان 4 ماهگی 5/550 بودی و دکترت از روند رشدت راضی نبود و اجازه داد که از این ماه غذای کمکیت شروع بشه اما باباییت نگرانه که نکنه زود باشه و معده گل دختر اذیت بشه ولی من میدونم دختر من قویه و فقط از حالا به تناسب اندامش فکر میکنه
آقای دکتر هم معتقده که دخترک من خیلی زبله چون تا دکتر دستت را گرفت میخواستی بلند بشی و بایستی و وقتی داشت معاینه ات میکرد دستکشش را گرفته بودی و ول نمیکردی ( البته این مورد از فضولیته که قبلا هم در موردش گفته بودم .....)
در مورد ذوق کردنات برای باباییت و قسمت بازیهای روزانه تون هم هر چی تعریف کنم کمه و صادقانه اعتراف کنم چون باعث حسودیم میشه فاکتور میگیرم تا دلم خنک بشه
خلاصه که ساده بگم دخترم ، زندگی با همه بالا و پایینش با وجود تو خیلی جذاب و زیبا شده و من فقط با کمبود وقت مواجه شدم که اونم با یکی دو ساعت کمتر خوابیدن حل میشه و جای نگرانی نیست . تو خوب باش قله قاف را هم با همدیگه فتح میکنیم