روزهای پر مشغله
دلبرکم روزهای پر مشغله ای را داریم میگذرونیم و درگیر بازسازی خونه ای هستیم که خریدیم هر روز یه کاری پیش میاد و رسیدگی به کارهای تو هم وقت چندانی برای سر زدن به وبلاگت باقی نمیذاره حتی برای روز مادر که قشنگترین روز این سال بوده هم نتونستم بیام و چیزی بنویسم . یه روز برای کابینت میریم ، یه روز برای کف پوش و کاغذ دیواری و سرامیک وپکیج و ... خلاصه همه چیز و من نگرانم که توی این گرفتاریها نکنه تو اذیت بشی ، البته دخترکم تا حالا کمال همکاری را با ما کرده و از حالا مامان و بابایی را حسابی درک میکنه .
گل دختر باید بگم که نحوه حرف زدنت دوباره عوض شده و بیشتر شبیه قرقره کردن آب دهنت هست که بعضی وقتا هم میپره تو گلوت و من را میترسونی. تا دیروز وقتی دستت را میگرفتم بلند میشدی و میشستی اما از دیروز پاهات را سفت میکنی و پا میشی می ایستی و من از تعجب شاخ دراوردم آخه چرا اینقدر عجله داری گلکم. وقتی هم که میخوابونیمت مرتب خودت را بالا میکشی تا بلند بشی ، من فکر کنم تو خیلی دختر شیطونی باشی .
بعد از ظهرها که بابایی میاد و باهات بازی میکنه یه جوری براش ذوق میکنی که فقط مخصوص باباییته و برای کس دیگه ای اینجوری ذوق نمیکنی .فکر کنم از حالا باید به رابطه تو و بابات حسودی کنم ،هم به خاطر این رفتارهای تو و هم به خاطر اینکه قبلا بابایی وقتی خسته میومد اصلا مارا تحویل نمیگرفت تا استراحت کنه و خستگیش در بره اما حالا از راه که میرسه هنوز لباس درنیورده باید با دخترش حال و احوال و بازی کنه و این است رسم روزگار و داستان پدر و دختر ها
فرشته کوچولوی من برق چشمات وقتی به من نگاه میکنی ، غنچه لبهات و اون صدای غر مانندت همراه با خنده وقتی که میخوابونمت که بهت شیر بدم من را دیوونه میکنه عسلک و هر روزم شیرین تر از روز گذشته هست و وابستگی من به تو بیشتر