درد و دل مادرانه
دختر قشنگ مامان امروز یادآور اتفاق تلخی است که سال گذشته روی داد ، من و بابایی در چنیین روزی داداشهای گلت را از دست دادیم و غم سنگینی را تجربه کردیم و روزهای سختی را گذروندیم اما صبوری کردیم و سعی کردیم راضی باشیم به رضای خداوند مهربون و دلمون را قانع کردیم که این بهترین اتفاقی بوده که برای ما و دو قلو ها میتونسته بیفته ولی با فاصله اندکی تو آمدی بی بهانه و بی ادعا قدم به زندگی ما گذاشتی و آلام و مرهم درد های ما شدی ...
آری به قول خاله سارا تو با معرفتی و معجزه زندگی ما هستی دخترم
اما دخترم با همه این تفاصیل داداشات یه تیکه از قلب منو با خودشون بردن و یادآوری این واقعه بی اختیار اشک به چشمانم می آورد و تو این حرف من را وقتی که مادر شدی درک میکنی دلبندم
چشمانت که باز میشود
صبح با شدت تمام
در من آغاز میشود .... ( مرسی خاله زهرا )
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی