دعوای مامان
نمیدونم چرا تو نوشتن دارم تنبلی میکنم اتفاقا" هر روز پر است از حرفهای قشنگی که تو میزنی و ما را شگفت زده و خندان میکنی و عاشق دیالوگهامون هستم، عاشق قصه های فی البداهه ای که برات میگم و سعی میکنم تو هر کدوم یه نکته آموزشی برات داشته باشم اما تازگیها با مسواک زدنت مشکل پیدا کردم ،زیر بارش نمیری که نمیری و من هم نگران خراب شدن دندونات هستم . در مورد ساعت خوابت هم که خیلی وقته با هم درگیریم اما فایده ای نداره که نداره ، زودتر از 12/5 - 1 محاله که بخوابی.دیروز ظهر که از خوابیدن خیلی طفره میرفتی و منم خسته از سر کار اومده بودم و بعد از یک ساعت قصه گفتن دیگه از خوابیدنت نا امید شده بودم بهت با اخم گفتم :
رستا مامان من خسته ام میخوام استراحت کنم میخوای بخواب ، میخوای نخواب ،شیطونی نکنیا ....
رستا با بغض : چرا داری دعوام میکنی ؟
من : دعوات نمیکنم دارم میگم شیطونی نکن
رستا : آخه پیشونیت داره دعوا میکنه !!!!!!!!
مرده بودم از خنده و کلی چلوندمت .