دختر گل ما، رستا ،دختر گل ما، رستا ،، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

مسافر كوچولوي ما

یه عالمه حرف

دخترکم خیلی حرف دارم که برات بنویسم اما چه کنم که در این مقطع از زندگیمون با کمبود وقت مواجه شدم و اینقدر خسته میشم که شبها هم وقتی با هم میریم که بخوابیم گاهی اوقات زودتر از تو خوابم میبره ، تو هم خیلی شیطون شدی و کلی انرژی از آدم میگیری ولی من همه کارها را با جون و دلم برای تو میکنم ناز گل مهربونم   از کجا بگم ؟ از غلت زدنهات که در یک چشم بهم زدن سه چهار تا غلت میزنی یا از اینکه تلاش میکنی روی دستهات بلند بشی و چهار دست و پا بری اما هنوز نمیتونی بعد حرصت میگیره و شروع میکنی به گریه و من بلندت میکنم و غرق بوسه ات میکنم . وقتی دستت را میگیرم سریعا" می ایستی و راه که چه عرض کنم میدوی و گاهی اوقات من غافلگیر میشم تو کن...
8 خرداد 1393

نقل مجلس

آره گلکم تو نقل مجلسی ، با تو هر کجا که پا میذارم صدای دست و جیغ  و هورا بلند میشه ، بارها شده که تو خیابون دختر ها خواستن که ازت عکس بگیرن و خانمهای مسن تر خواستن که یه لحظه بغلت کنن،انگاری که خاطرات جوانی خودشون را مرور میکنن. پسر بچه ها هم که عاشقت میشن مخصوصا وقتی تو کالسکه ات میشینی و ژست میگیری انگاری سوار مرسدس بنز 2014 هستی ، خلاصه که با تو بودن عالمی داره که نگو .................   امشب رفته بودیم عقد دختر دایی بابایی و تو به اندازه عروس خانوم در مرکز توجه همه بودی و اینقدر با وقار و آروم بودی که من باورم نمیشد ، فکر میکردم 1-2 ساعت نهایتا" دوام بیاری ولی کلی ذوق کرده بودی و یه دور با همه رقصیدی ...
27 ارديبهشت 1393

4 ماهگی

  دختر گل مامان 4 ماه شیرین را با هم سپری کردیم و هر لحظه بیشتر و بیشتر به هم وابسته میشیم ، یک وابستگی دوست داشتنی و عمیق . در پایان 4 ماهگیت دوباره باید واکسن میزدی و باز هم من از چند روز قبل بیقرار و دلواپس این مسئله بودم اما خدارا شکر این بار هم تو به خوبی واکسن و این دو سه روز را تحمل کردی عزیز دلم و حتی خانمی که واکسن میزد هم متوجه شد که تو چقدر خوب و مظلومی و به من گفت که خوب نیست اینقدر مظلوم باشی چون یه وقت گرفتار ظالم میشی ولی من خودم چشم اون ظالم را از حدقه در میارم دلبرکم   کارهای تعمیر خونه به خوبی پیش میره اما خیلی وقت گیره و حسابی مارا درگیر کرده اما این باعث نشده من از تو و شیطنت های قشنگت غا...
27 ارديبهشت 1393

روزهای پر مشغله

دلبرکم روزهای پر مشغله ای را داریم میگذرونیم و درگیر بازسازی خونه ای هستیم که خریدیم هر روز یه کاری پیش میاد و رسیدگی به کارهای تو هم وقت چندانی برای سر زدن به وبلاگت باقی نمیذاره حتی برای روز مادر که قشنگترین روز این سال بوده هم نتونستم بیام و چیزی بنویسم . یه روز برای کابینت میریم ، یه روز برای کف پوش و کاغذ دیواری و سرامیک وپکیج و ... خلاصه همه چیز و من نگرانم که توی این گرفتاریها نکنه تو اذیت بشی ، البته دخترکم تا حالا کمال همکاری را با ما کرده و از حالا  مامان و بابایی را حسابی درک میکنه .     گل دختر باید بگم که نحوه حرف زدنت دوباره عوض شده و بیشتر شبیه قرقره کردن آب دهنت هست که بعضی وقتا هم میپره تو گلوت و م...
6 ارديبهشت 1393

ای از خدا رسیده .....

  زخمي تر از هميشه از درد دل سپردن  سرخورده بودم از عشق ، در انتظار مردن  با قامتي شكسته از كوله بار غربت  در جستجوي مرهم راهي شدم زيارت  رفتم براي گريه  رفتم براي فرياد  مرهم مراد من بود  كعبه تو رو به من داد  اي از خدا رسيده ، اي كه تمام عشقي  در جسم خالي من ، روح كلام عشقي  اي كه همه صفائي ، در عين بي ريائي  پيش تو مثل كاهم ، تو مثل كبك رهائي  هر ذره از دلم را با حوصله زدي بند  اين چيني شكسته از تو گرفته پيوند  اي تكيه گاه گريه اي هم صداي فرياد  اي حس تازه من كعبه تو را به من داد  من زورقي شكستم اما هنوز طلائي&nbs...
21 فروردين 1393

سه ماهگی

  گل دخترم سه ماه گذشت و تو امروز سه ماه و پنج روز داری ، چه روزهایی را با هم گذروندیم هم شیرین بوده هم سخت بوده و هم پر از استرس ولی با نگاه کردن به صورت تو همه چیز جایش را فقط و فقط به عشق میده   من گفته بودم که تو خیلی کنجکاو و فضولی و همه جا را با دقت برانداز میکنی اما فکر نمیکردم اینقدر زرنگ هم باشی چون دیروز در کمال تعجب دیدم که غلت زدی و من اول خیلی تعجب کردم و باورم نمیشد ولی وقتی دوباره این کار را تکرار کردی بغلت کردم و غرق بوسه خیلی لحظه قشنگی بود نازگل خانم   چند روزه حرف زدنت تغییر کرده و بیشتر شبیه غر زدن شده اما در کل شما دختر خیلی خوش اخلاقی هستی و من مامان خوش شانسی &n...
18 فروردين 1393

دلواپسی

عزیز دل مامان اولین روزهای بهار را میگذرونیم ، ده روز این سال هم به سرعت گذشت ، روزهای قشنگی که با بودن تو قشنگ تره .ولی هر روز که میگذره  من نگران تموم شدن مرخصیم و بارگشت به کار میشم ، نمی دونم چه جوری دوری تو را برای 8 ساعت توی روز تحمل کنم . از زمانی که به دنیا اومدی کنارم بودی و نفست آرام بخش وجودم .   ولی بابایی با اینکه من دیگه سر کار نرم مخالفه  چون میدونه که من برای کارم تا حالا خیلی زخمت کشیدم و موقعیتم را به آسانی به دست نیاوردم و فکر میکنه که دو سه سال دیگه پشیمون میشم ، راستش خودمم هم خیلی دو دلم ،دو دلی من به خاطر اینه که دیدم بعضی از بچه ها دوست دارن مادرشون شاغل باشه و تو اجتماع . نمیدونم وقتی تو بزرگ بشی چه...
10 فروردين 1393

نوروز 93

گل دختر سال جدید هم آمد اما بهار بعضی از سالها با بقیه متفاوتند، تا اونجایی که یاد دارم سالی که با مشقت و درس خوندن زیاد دانشگاه دولتی قبول شده بودم و لذت دانشجو شدن را چشیده بودم فکر میکردم خیلی کار مهمی کردم و نوروزش با سالهای قبل برام فرق داشت و شیرین بود .   اون سالی که فارق التحصیل شدم و همه بهم میگفتم خانم مهندس هم متفاوت بود و مزه دیگه ای داشت .     سالی که عشق در وجودم رخنه کرده بود ، بهاران را زیباتر و شاعرانه تر می دیدم و عید زیبا و دوست داشتنی و پر از بیقراری ها و شیرینیهای خودش بود .     سالی که با بابایی نامزد کرده بودیم نیز همه به عروس خانم توجه ویژه ای داشتن و سال را به خوبی و خوش...
2 فروردين 1393

سال نو

دخترکم روزها آنقدر تند تند میگذره که باورم نمیشه یکسال گذشته ، سال گذشته این موقع اصلا فکر نمیکردم که اکنون تو در آغوشم باشی و به من لبخند بزنی ، فکر نمیکردم موفق بشیم بعد از چند سال تلاش بالاخره خونمون را عوض کنیم . تو اینچنین دختر خوش قدم و با برکتی هستی و لطف خدای بزرگ دوباره و دوباره شامل حالمون شد. به قول بابایی اگه ما میخواستیم برای این کار برنامه ریزی کنیم هیچ وقت نمیتونستیم ، اما وقتی همه چیز را میسپاری دست خدا اونطوری برات برنامه ریزی میکنه که حیرت میکنی و همه چی با هم جور میشه .   نازگل خانم باز هم بزرگ شدی به جوجه های روی چراغ اتاقت  و به عروسک هایی که روی یخچال هست و عکسهای عروسکی روی پوشکت خیلی علاقه مندی و ...
28 اسفند 1392

دوماهگی و واکسن

دختر ناز صبورم دو ماه شیرین را با هم سپری کردیم تا به روز واکسن دو ماهگیت رسیدیم ، من همه اش برای این روز استرس داشتم . بالاخره چهارشنبه صبح رفتیم و تو خیلی خانوم بودی با اینکه خیلی دردت گرفته بود اما زود آروم شدی و حسابی با درد پا و تبت صبوری کردی و خدا را شکر این دو سه روز را با کمک مامان زهره پشت سر گذاشتیم و تو دوباره امروز دختر خندان من بودی    آنقدر خانومی که وقتی از خواب بیدار میشی با خودت بازی میکنی و من متوجه بیدار شدنت نمیشوم و وقتی میام  بالا سرت از اون لبخند های قشنگت تحویلم میدی .   وقتی مهمون داریم یا میریم مهمونی تو همیشه خیلی آرومی و آبروداری میکنی و مثل یک دختر بزرگ خانوم رفتار میکنی &...
18 اسفند 1392