دختر گل ما، رستا ،دختر گل ما، رستا ،، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

مسافر كوچولوي ما

سال نو

دخترکم روزها آنقدر تند تند میگذره که باورم نمیشه یکسال گذشته ، سال گذشته این موقع اصلا فکر نمیکردم که اکنون تو در آغوشم باشی و به من لبخند بزنی ، فکر نمیکردم موفق بشیم بعد از چند سال تلاش بالاخره خونمون را عوض کنیم . تو اینچنین دختر خوش قدم و با برکتی هستی و لطف خدای بزرگ دوباره و دوباره شامل حالمون شد. به قول بابایی اگه ما میخواستیم برای این کار برنامه ریزی کنیم هیچ وقت نمیتونستیم ، اما وقتی همه چیز را میسپاری دست خدا اونطوری برات برنامه ریزی میکنه که حیرت میکنی و همه چی با هم جور میشه .   نازگل خانم باز هم بزرگ شدی به جوجه های روی چراغ اتاقت  و به عروسک هایی که روی یخچال هست و عکسهای عروسکی روی پوشکت خیلی علاقه مندی و ...
28 اسفند 1392

دوماهگی و واکسن

دختر ناز صبورم دو ماه شیرین را با هم سپری کردیم تا به روز واکسن دو ماهگیت رسیدیم ، من همه اش برای این روز استرس داشتم . بالاخره چهارشنبه صبح رفتیم و تو خیلی خانوم بودی با اینکه خیلی دردت گرفته بود اما زود آروم شدی و حسابی با درد پا و تبت صبوری کردی و خدا را شکر این دو سه روز را با کمک مامان زهره پشت سر گذاشتیم و تو دوباره امروز دختر خندان من بودی    آنقدر خانومی که وقتی از خواب بیدار میشی با خودت بازی میکنی و من متوجه بیدار شدنت نمیشوم و وقتی میام  بالا سرت از اون لبخند های قشنگت تحویلم میدی .   وقتی مهمون داریم یا میریم مهمونی تو همیشه خیلی آرومی و آبروداری میکنی و مثل یک دختر بزرگ خانوم رفتار میکنی &...
18 اسفند 1392

درد و دل مادرانه

دختر قشنگ مامان امروز یادآور اتفاق تلخی است که سال گذشته روی داد ، من و بابایی در چنیین روزی داداشهای گلت را از دست دادیم و غم سنگینی را تجربه کردیم و روزهای سختی را گذروندیم اما صبوری کردیم و سعی کردیم راضی باشیم به رضای خداوند مهربون و دلمون را قانع کردیم که این بهترین اتفاقی بوده که برای ما و دو قلو ها میتونسته بیفته ولی با فاصله اندکی تو آمدی بی بهانه و بی ادعا قدم به زندگی ما گذاشتی و آلام و مرهم درد های ما شدی ... آری به قول خاله سارا  تو با معرفتی و معجزه زندگی ما هستی دخترم اما دخترم با همه این تفاصیل داداشات یه تیکه از قلب منو با خودشون بردن و یادآوری این واقعه بی اختیار اشک به چشمانم می آورد و تو  این حرف من را ...
8 اسفند 1392

تولد مامانی

دخترکم امسال  4 اسفند برای من با هر سال خیلی فرق میکرد وجود تو در زندگیم بهترین کادویی بود که خدا بهم داده بود و حس و حال قشنگ امسال ناگفتنی است ، حس میکنم دوباره متولد شده ام  و زندگی خواهم کرد و این بار بزرگ شدنم را شاهدم و همه را در تو می بینم .دوباره نوزاد خواهم بود ،کودک میشوم و سپس نوجوان ، بزرگ میشوی و من با تو مادر میشوم دلبندم ، هر روز و هر لحظه ، با هر بار آموختن تو و هر لحظه بزرگ شدنت . دوست دارم تمام لحظه ها را با تمام وجودم زندگی کنم و همه را در گوشه گوشه ذهنم ثبت کنم . هر روز که میگذرد تو بزرگ تر میشوی انگار روز گذشته ات را فراموش کرده ام واز اول تو همین قدری بودی راستی پول کادو را به باباییت دادی؟  می...
6 اسفند 1392
1